دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!
دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

فانتزی 1

همیشه یکی از فانتزی هام این بوده که برم توی یک پارک، بشینم روی یک نیمکت. بعد یه دفه یه بچه کوچولوی ناز و دوست داشتنی بدون دلیل دست مامانش و ول کنه و بدو بدو بیاد سمتم. حالا اگه بیاد بغلم که دیگه واااااااااای ....  

من عاشق بچه هام، ینی بچه هام منو دوس دارن؟!!

تکرار تاریخ

این روزها برای من خوب نمی گذرند. میان روزمرگی ها و تکرارها دست و پا می زنم. امیدهای بر باد رفته و حسرت ها دست بر گلویم گذاشته اند و راه نفسم را بند آورده اند. دیگر آن انگشت شمار لذتهای زندگیم هم به کامم تلخ شده. دستی مرا گرفته و از همه چیز دور می کند. خیلی چیزها مثل قبل نیست. و این مرا می ترساند. می ترسم امیدهای اندکم برای بودن و زندگی کردن از کف بروند. می ترسم برنجانم. می ترسم از دست بدهم، تنها دارایی ام را. عشقم را، امیدم را. 

این روزها خوب نمی گذرند و من این خوب نگذشتن را خیلی خوب می شناسم. ترسم از تکرار گذشته است. از روزهای یاس و اندوه بی پایان. از روزهای بی قراری و پوچی. از روزهای بودن و در عین حال نبودن. من می ترسم ...


باران نوشت

باران بهاری دیروز آنقدر زیبا بود که دیگر نمی شد ایستاد و فقط از پشت پنجره تماشایش کرد. یک جورهایی کفر نعمت بود نرفتن و خیس نشدن ... این شد که با شور و شوقی کودکانه لباس پوشیدم و زدم بیرون ... تا یک جایی را با ماشین رفتم و بعد قدم زدن و حس سردی دلنشین قطره های کوچک خوشبختی روی تک تک سلول های بدنم .... این هم گوشه ای از زیبایی باران دیروز ....