دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!
دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

نگو دیوار بگو پوست پیاز ... :(

نشسته بودم توی اتاق و داشتم لباس های شسته ام را تا می زدم، آرام آرام ... هیچ حواسم به اطرافم نبود ... یک دفعه صدای هق هقی از جا پراندم! چند ثانیه نمی دانستم چه خبر است اصلا تا اینکه فهمیدم صدای همسایه بالایی است. خوب راستش آنها سر و صدا زیاد دارند ولی ... این اولین بار بود که صدایی غیر از کشیدن صندلی و افتادن قابلمه و باز کردن شیر آب و .. را می شنیدم. برای همین هم انقدر تعجب کردم! کاری ندارم که زن همسایه چرا گریه می کرد. مگر من خودم گریه نمی کنم آن هم بعضی وقت ها با صدای بلند؟!!! 

با صدای بلند!!! هعی وای من. نکته همین جاست. یعنی هربار من داشتم گریه می کردم آن بالایی ها هم می شنیدند؟! خدایا .... 

خوب این صبح جمعه ای به این کشف بزرگ نایل آمدیم و چه خوب شد واقعا. از این به بعد باید وقت هایی که اعصابم حسابی خرد و خاکشیر است، قبل از اینکه هار هار بزنم زیر گریه و اشک هایم مثل این کارتون ها از دو طرف کله ام  فواره بزند! خوب جوانب کار را بسنجم که مبادا کسی غیر از عاقامون :) دور از جان دور از جان صدای مارا نشنود. 

هعی .... عجب دوره و زمانه ای شده. دیگر حتی نمی شود آدم توی خانه خودش بنشیند و سر فرصت یک دل سیر گریه کند. البته می شود آدم مثلا برود روی سایلنت و ایضا" ویبره و هی یک جا بنشیند و هی گوله گوله توی بالش یا دستمال کاغذی اشک بریزد. اما .... به نظر این بنده حقیر سراپا تقصیر، خوشا گریه با صدای بلند و اشک های فواره ای! :) بهله!

خلاصه که از این به بعد باید حسابی حواسم جمع باشد. باید یادم بماند دیوارهای این دوره زمانه شاید موش نداشته باشند (البته این یکی هم خدا را شکر به وفور یافت می شود!!) اما به قدری نازک و ظریف ساخته شده اند که صدای عطسه ی مگس! را هم از خودشان رد می کنند. (چه حرفا) :)



پ.ن از صبح اصلا احساس آرامش نمی کنم .... ینی بالایی داره صدامو می شنوه؟!! 


پ.ن یواش حرف زدن سخته اخه!!