-
یک دعوای مسخره با دلیل مسخره تر !!
1392/02/10 00:26
خوب عزیز دلم چندبار یک حرف را باید تکرار کرد؟ هاااا ... چند بار؟ خوب به چه زبونی بگم که وقتی کسی به خاطر یک مسئله ساده ی پیش پا افتاده ی مسخره ی ... منو بترسونه من اولش خیلی می ترسم، ولی بعدش شدید عصبانی می شم و دیگه نمی دونم دارم چی کار می کنم و چی می گم!! خوب در همین حال عصبانیت شدید خیلی حرفها ممکنه بزنم یا حالا...
-
چیزی به ذهنم نرسید واقعا!
1392/02/10 00:18
+ از ساعت پنج و پانزده دقیقه که ساعت تو زنگ خورد بین خواب و بیداری بودم. نور لامپ توی راهرو و دوباره خواب، صدای در دستشویی و خواب، چراغ آشپزخانه و خواب ... اینبار صدای تق و توق و خش خش و نه ... دیگر نمی شد، بلند شدم نشستم توی رختخواب. هنوز گیج بودم و کمی ترسیده. صدایت کردم : - امیر! - گلی، عزیزم، بیدارت کردم؟ و من...
-
کودکی از دست رفته
1392/02/09 00:49
یادم می آید یک زمانی که نه خیلی دور است و نه خیلی نزدیک، همان زمانی که همه دایی ها و خاله ها و ... با هم قهر نبودند، دعوایی نبود، محبت بود ... همان زمان ها که خانه ی پدربزرگ، همان خانه لب جاده، روبروی پمپ بنزین هنوز سر پا بود، همان وقتی که پدربزرگ کارگاه نجاری داشت، خانه ما فقط یک کوچه تا خانه پدربزرگ فاصله داشت، کنار...
-
ارغوانه
1392/02/08 12:45
یک قرمز تند تند را بردار و یک آبی ارام آسمانی، حالا اینها را در هم بیامیز. می شود ارغوانی .... هم آرام است و هم سرکش، و من عاشق این دوگانگی هستم .... اگر قرار باشد هر آدمی یک رنگی باشد من حتما ارغوانی خواهم بود .... این اولین یادداشت من است. دعا می کنم این صفحه به سرنوشت همه دفترچه یادداشت هایم دچار نشود ....