دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!
دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

جمعه های لعنتی، پنج شنبه های دوست داشتنی!

تو خیلی وقت است رفته ای بخوابی. فردا شنبه است و این برای تو شاید به معنی یک هفته خسته کننده دیگر باشد توی آن هوای گرم و شرجی و کثیف ... من خیلی وقت است تنها نشسته ام با خودم و گیج می خورم وسط یک عالمه فکرهای رنگ وارنگ ... خوب یک جمعه ی دیگر هم تمام شد و رفت. گذشت. بی آنکه بفهمم چطور! فقط گذشت. چیز خاصی نداشت. اتفاق هیجان انگیزی نیفتاد. که برعکس نصفش را هم خواب بودم. صبح تا ساعت یازده و عصر از ساعت پنج تا هفت و نیم. حالا هم دارم تاوان آن همه خوابیدن های بی موقع را پس می دهم. هرچند بین خودمان باشد. این شب بیداری ها خیلی وقت است لذت یک خواب راحت را از من گرفته اند. به هر حال ....

از جمعه های این شهر بدم می آید. دلگیر است. بیشتر به خاطر فردایش ... به خاطر شنبه هایی که پشت بندش می آیند و دوباره من را از تو دور می کنند. به خاطر تمام تنهایی هایی که بعد از جمعه های لعنتی موذیانه انتظارم را می کشند. از جمعه ها متنفرم ....

به جایش چهارشنبه ها را دوست دارم از ته دل ... مخصوصا اگر تو نخواهی پنج شنبه را هم بروی سرکار ... این یعنی یک روز خوب ... نه یک روز عالی ... یعنی دریا ... یعنی پیاده روی های طولانی دور تا دور شهرک ... یعنی گشت زدن توی پاساژها و ... باورت می شود؟ من حتی خرید کردن های با همی مان را هم عاشقانه دوست دارم . حتی اگر خرید یک کیلو سیب زمینی باشد یا هر چی .... می خواهم همین جا اعترافی بکنم. قبل از اینکه گواهی نامه ام را بگیرم فکر می کردم اگر گواهینامه داشتم اصلا منتظر نمی ماندم تا تو بیایی و با هم برویم خرید ... خودم یک تنه همه ی کارها را انجام می دادم ... اما الان ... گواهینامه ام را دارم اما عمدا نمی روم تا برای دو ساعت هم که شده با هم باشیم. حتی اگر به بهانه خرید سیب زمینی و پیاز و مایع ظرفشویی باشد! حالا دیگر هیچ شوق و ذوقی برای رانندگی ندارم وقتی می دانم اگر بروم دوساعت با ارزش را برای با تو بودن از دست خواهم داد. 

وقتی تمام هفته ام توی تنهایی خلاصه شود و شب هایی که دو ساعتش را به زور مال منی، من عاشقانه این پنج شنبه ها را دوست خواهم داشت ...  

تو حالا خیلی وقت است خوابت برده ... و من ... خیلی باید بگذرد تا خواب سراغم را بگیرد!




پ.ن دیروز همین جوری از سر بیکاری از خانه زدیم بیرون و خوب طبیعتا"!! از پاساژها و مغازه ها هم دیدن فرمودیم. حاصل این زیارت شد یک مانتو به قیمت 65 هزار تومان  


پ.ن دوباره همان دیروز نزدیک بود بابت خرید یک عدد مانتو کلاهی سرم برود تا نوک انگشتان پایم .... در همان هیر و ویر پرو ناگهان متوجه شدیم این مانتو کذایی چیزی نمی باشد جز چارتا شال نخی و چنتا درز و دوز  نتیجه اینکه آن یکی مانتو را ابتیاع نمودیم. آن دیگری را هم قرار است از خودمان هنر ول بدهیم و بدوزیم ... بهله! 

نظرات 3 + ارسال نظر
زینب 1392/03/31 ساعت 11:59 ب.ظ

شمال هستی؟ به سلامتی این همه عاشقانه بودن

ممنونم
نه اتفاقا جنوب جنوبم! کنار خلیج همیشه فارس

سلام

سایته خوبی داری من دائما از وبلاگت دیدن می کنم خیلی با حال هستش

من حیف دونستم که بهت نگم شما می توانی با گرفتن کد پاپ از سایت که برات درج کردم و قالب را ویرایش بزن و اون کد را قرار بده می بینی که هر کاربری وارد وبلاگت می شه به حسابت پول می آید من این موضوع گفتم چون وبلاگت رو دوست دارم مخلصت عارف

سلام
ممنون از لطف شما ... امیدوارم این چرک نوشته ها ارزش وقت گذاشتن شمارو داشته باشه
بابت کد هم ممنون

راضیه 1392/04/01 ساعت 01:13 ق.ظ

تبریک میگم بهت بانو....

زیبا بود ...

دوستش داشتم....

فقط اگه دوست داشتی رنگ دیوارای خونتو عوض کنی یه کم شاددتر باشه بهتر ه....

موفق باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد