دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!
دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

تاب، شهاب، آرزو

اینکه بعد از یک روز خسته کننده لم داده باشی روی مبل و مثل همیشه غرق شده باشی توی خیالاتت، بعد یکهو بگوید خیلی وقت است نرفته ایم باهم راه برویم، بعد تو همینجور مات نگاهش کنی در حالی که رویاهایت یکباره پریده و رفته اند، بعد او لبخندی بزند که یعنی بلند شو لباس بپوش برویم دیگر! ، بعد تو بی آنکه حرفی بزنی بروی لباس هایت را بپوشی و باهم راه بیفتید، همقدم ... دست در دست هم ، بعد موقع برگشتن ببینی پارکی که خیلی دوستش داری ساکت و خلوت است آن هم درست وقتی که باید پر از بچه های قد و نیم قد باشد، بعد لبخندی بیاید روی لبهایت و راهت را کج کنی سمت پارک کوچک و خالی، بعد یک راست بروی سراغ همان تاب قرمزی که نمی دانی چرا از روز اول یک جورایی نشست به دلت، بعد بنشینی روی تاب و ته مانده ی آفتاب روز را کف دست هایت لمس کنی ... بعد هی تاب بخوری، هی تاب بخوری، هی تاب بخوری، بعد یکهو سرت را بیاوری بالا و درست همان لحظه یک شهاب از بالای سرت سر بخورد و توی تاریکی محو شود ... این یعنی اینکه همه چیز دست به دست هم داده تا تو درست همان لحظه آنجا باشی و آن شهاب را ببینی و تند آرزویت را توی دلت فریاد بکشی و از ته قلبت یک چیزی به تو بگوید که ... تو حتما به آرزویت خواهی رسید! 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد