دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!
دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

باران نوشت

باران بهاری دیروز آنقدر زیبا بود که دیگر نمی شد ایستاد و فقط از پشت پنجره تماشایش کرد. یک جورهایی کفر نعمت بود نرفتن و خیس نشدن ... این شد که با شور و شوقی کودکانه لباس پوشیدم و زدم بیرون ... تا یک جایی را با ماشین رفتم و بعد قدم زدن و حس سردی دلنشین قطره های کوچک خوشبختی روی تک تک سلول های بدنم .... این هم گوشه ای از زیبایی باران دیروز .... 





چیزی به ذهنم نرسید واقعا!

+ از ساعت پنج و پانزده دقیقه که ساعت تو زنگ خورد بین خواب و بیداری بودم. نور لامپ توی راهرو و دوباره خواب، صدای در دستشویی و خواب، چراغ آشپزخانه و خواب ... اینبار صدای تق و توق و خش خش و نه ... دیگر نمی شد، بلند شدم نشستم توی رختخواب. هنوز گیج بودم و کمی ترسیده. صدایت کردم : 

- امیر!

- گلی، عزیزم، بیدارت کردم؟ 

و من شبیه کودکی حرف گوش کن دوباره خوابیدم. هنوز نیمه بیدار بودم که آمدی برای خداحافظی هر روزه. دوتا بوس و حرفهای در گوشی شیرین و .... باور نمی کنی دوباره خواب!!

کمرم درد گرفته بود و مدام دست به دست می شدم. دنبال خنکی رختخواب دستم را زیر بالش می بردم و پاهایم مدام جای جای تخت را جستوجو می کرد. لابه لای اون همه خواب و بیداری یک لحظه سرم را بلند کردم و نگاهی به کنارم، جای تو انداختم. نبودی! فکر می کردم خوابت برده و نرفته ای اما یادم آمد که خیلی وقت است خداحافظی کرده ایم.

آه ...... دوباره دنیای شیرین خواب!


+ دوست داشتم بلند شم ولی این خواب دلچسب لعنتی، مرا به تخت بسته بود. البته یک جورایی تقصیر فضای اتاق هم هست. با آن پرده ضخیم قرمز، لنگ ظهر هم که باشد فکر می کنی هنوز آفتاب در نیامده!


+خلاصه و بالاخره به هر ضرب و زوری که شده رختخواب عزیز را ترک می کنم. تمام هوشیاری ام را جمع می کنم و تقریبا بیدار می شوم . کورمال کورمال دنبال موبایلم می گردم. صفحه اش که روشن می شود بالای ان قلب بزرگ رنگ رنگی، گوشه سمت راست .... وای خدایا چی می بینم ساعت 11 شده 

یک آخ از ته دل و ... بالاخره بلند می شوم. یواش یواش راه می افتم که پرده های خونه رو بکشم. یادم هست یواش قدم بردارم آخه پاشنه پاهام درد می کنه و اگر بی هوا تند تند راه برم از درد ممکنه پخش زمین بشم. 


+ همینطور که دارم پرده ها رو می کشم دکمه ی کوچولوی وایرلس رو هم می زنم، وسط راه لپ تاپ رو هم روشن می کنم و صدالبته که به قول بچه ها "وای وای" گوشی هم روشن می شود. بالاخره باید بفهمیم دنیا دست کیه!!!!! 


+الان ساعت نزدیک چهار شده. من از صبح کلی کار مفید انجام دادم (آفرین به خودم) که از همه مهم ترش مرتب کردن کشوهای کمدم بود. بسی وسیله ی بی خاصیت دور انداخته شد. باقی وسایل هم خعلی قشنگ و مرتب کنار هم چیده شدن. تا ببینیم این نظم و ترتیب تا کی دوام بیاره !!!!!!


+ امروز مثل همه روزهای دیگر قرار بود یک روز عادی باشد، بدون اتفاق خاصی اما نشد. کاش خاص بودن امروز یک خاص بودن خوب بود ولی .... اخر دعوا کردن کجایش خاص است آخههههه؟!! چرت و پرت می گم واقعا ...



ارغوانه

یک قرمز تند تند را بردار و یک آبی ارام آسمانی، حالا اینها را در هم بیامیز. می شود ارغوانی ....

هم آرام است و هم سرکش، و من عاشق این دوگانگی هستم .... اگر قرار باشد هر آدمی یک رنگی باشد من حتما ارغوانی خواهم بود .... 

این اولین یادداشت من است. دعا می کنم این صفحه به سرنوشت همه دفترچه یادداشت هایم دچار نشود ....