دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

دفترچه خاطرات رابینسونه کروزوئه

اینجا ته دنیاست، جزیره سرگردانی های من!

شـــــــــــعر!

1)

روزها پر و خالی می‌شوند

مثل فنجان‌های چای
در کافه‌های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد
این‌که مثلا
تو ناگهان 
در آن سوی میز نشسته باشی .
گاهی فنجانی
روی کاشی‌ها می‌افتد
حواس ما را پرت می‌کند




2)

جاده های بی پایان را دوست دارم

دوست دارم باغ های بزرگ را

رودخانه های خروشان را

من تمام فیلم هایی را

که در آنها

زندانیان موفق به فرار می شوند

دوست دارم!

دلتنگ رهایی ام

دلتنگ نوشیدن خورشید

بوسیدن خاک

لمس آب.

درمن  یک محکوم به حبس ابد

پیر و خمیده

با ذره بینی در دست

نقشه های فرار را مرور می کند!


رسول یونان

بهانه های کوچک خوشبختی

چند روزی است دوستان جدیدی پیدا کرده ام .... خیلی دوستشان دارم. خیلی وفادارند. قانعند. هر روز می آیند و به من سر می زنند. با هم از هردری حرف     می زنیم. اگر حواسم به پنجره نباشد انقدر با آن نوک کوچکش به شیشه می زند تا صدایش را بشنوم. همینطور جلوی شیشه بالا و پایین می پرد. انگار نگرانم باشد. تازه امروز تنها نبودند. بچه هایشان را هم با خودشان آورده بودند ... و چقدر که من ذوق کردم از دیدنشان .... برای پذیرایی از دوستان جدیدم به آشپزخانه رفتم در حالی که آنها از همان جایی که نشسته بودند داشتند بلند بلند برایم تعریف می کردند ... از گرمای هوا شکایت داشتند .... معلوم بود حسابی گرمشان شده ... ظرف کیک را برداشتم و آمدم لب پنجره .... همانجا نشسته بودند .... پنجره را باز کردم و تکه های کیک را گذاشتم همانجا .... از هول باز شدن ناگهانی پنجره ترسیده بودند اما وقتی من را دیدند دلشان قرص شد ... دوباره برگشتند .... پرنده های کوچک من .... بهانه های کوچک خوشبختی من ..... 

روزهای بلند تابستان ... رخوتی عجیب در رگ و پی آدمی .... ساعت هایی که بی رحمانه کش می آیند ... نگاه هایی که مدام میان پنجره و ساعت نگران در حرکتند ... گرمای سیال میان این چاردیواری و یک حجم بزرگ از تنهایی .... 


خسته ام !