وقت هایی بوده تو زندگیم که تصمیماتی اتخاذ کردم بسی مهم و ضروری ... ولی بنا به هر دلیلی از تنبلی و سهل انگاری خودم بگیر تا روی هم ریختن ابر و باد و مه و خورشید و فلک که دستم هیچ رقمه بهشان نمی رسد، آن تصمیم با تمام مهم بودنش رفت قاطی باقی تصمیمات بایگانی شده در پستوی مخم .....
یک وقت هایی هم هست مثل الان که بعد از حدود دو ماه کلنجار رفتن با خودم و خودش، بالاخره یک تصمیمی اتخاذ کردم که در مخیله ام هم نمی گنجید و صد البته که هنوز هم شک و دودلی مثل چی دارد تیشه به ریشه ام می زند ولی همه چیز دارد مثل برق و باد ردیف می شود تا این تصمیم کذایی وارد فاز اجرایی شود!!! این وسط با هر قدمی که در جهت اجرای پروژه برداشته می شود این نفس خبیثه هم هی بیشتر و بیشتر توی دلم را خالی می کند با انواع و اقسام فکرهای مخوف و منفی ....... خلاصه که خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
البته از آنجایی که بنده حقیر یک چیز مزخرف! دارم به نام غرور (شاید از نوع کاذبش البته) هیچ رقم حاضر به عقب نشینی از تصمیم خودم نیستم ولو به قیمت زجر و عذابم تمام شود .... بهله
پ.ن: امروز زنگ زدم مامان گفت نزدیک خودشون دوتا خونه هست برا اجاره